مسئله روانشناسی «مرغ یا تخم‌مرغ»: آیا ابتدا فکر می‌کنیم یااحساس می‌کنیم؟

ممکن است در نگاه اول به نظر برسد که احساسات پیش از افکار ظاهر می‌شوند؛ اما ممکن است این تصور فریبنده باشد. در واقع، ممکن است ابتدا افکار منفی و مضطرب به ذهن‌مان خطور کند که سپس موجب ایجاد احساسات مشابه مانند غمگینی یا اضطراب می‌شود. اگرچه ممکن است ابتدا به احساساتی پی ببریم، اما در پس آن افکاری نهفته‌اند که این احساسات را برمی‌انگیزند.

تفاوت بین اینکه آیا افکار یا احساسات ابتدا بوجود آمده‌اند مهم است، زیرا یادگیری مدیریت احساسات به شناسایی چگونگی تحریک احساسات توسط افکار بستگی دارد. احساسات بدون وجود افکار به وجود نمی‌آیند، همان‌طور که آتش بدون اکسیژن نمی‌تواند وجود داشته باشد. افکار منفی و غلط در تعبیر رویدادها منجر به ایجاد احساسات منفی می‌شوند.

در درمان‌های رفتاری شناختی (سی‌بی‌تی (CBT))، درمانگر به کمک مراجعین می‌آید تا افکار تحریک‌کننده احساسات ناراحت‌کننده را شناسایی کنند و آن‌ها را با افکار منطقی‌تر جایگزین کنند. به این ترتیب، تغییر تفکر می‌تواند منجر به تغییر احساس و رفتار شود.

روابط بین افکار و احساسات یک مسیر دوطرفه است. افکار می‌توانند احساسات را تحریک کنند و برعکس، احساسات می‌توانند افکار ما را تحت تأثیر قرار دهند. برای مثال، وقتی منتظر نتایج آزمایش‌های پزشکی هستیم و به بدترین‌ها فکر می‌کنیم، اضطراب در ما افزایش می‌یابد و این اضطراب باعث تقویت افکار منفی بیشتر می‌شود. همین امر می‌تواند چرخه‌ای از افکار و احساسات منفی را ایجاد کند.

در مواردی که با تهدیدی مواجه می‌شویم، ممکن است ابتدا احساس ترس در ما ایجاد شود و سپس فکر کنیم که آن تهدید چیست. اما معمولاً حس ترس همراه با افکار تخیلی درباره خطر می‌آید. توانایی شناسایی افکار پشت احساسات دشوار است، اما ضروری. احساسات خود را راهنمایی برای کشف افکار ناراحت‌کننده بدانیم و سپس با تغییر افکار، احساسات را تغییر دهیم.

به‌طور خلاصه، افکار و احساسات به‌صورت دوطرفه بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند و تغییر در یکی می‌تواند موجب تغییر در دیگری شود. شناخت و مدیریت افکار تحریک‌کننده احساسات منفی کلید بهبود حالت روانی و ایجاد تغییرات مثبت در زندگی است.